یک شب

 

 

 

 

 

دیشب با دنیا حرفم شد.پشتم را به آسمان کردم،

 شانه هایم از سنگینی نگاه ماه

وستاره که از پشت ابرها نگاه می کردند بی طاقت شدند.

نمی دانستم که حرفم را باید به که بگویم ، یا اصلا" از چه بگویم .

حالا من از تمام آن روزهای گم شده پیش از نامه ها، از روزهای دفترهای مشق ،تنها

چراغی را به یاد دارم که در حیاط می درخشید تا قطره های باران را ببینم .

تصمیم گرفته ام دفترم را در باران گم کنم تا

تو یک روز آن را پیدا کنی ، خیس هم بشوی

و بعدزیر آسمان آبی بنشینی و نامه هایم را بخوانی  .

آن وقت مطمین باش شاعر می شوی.

حالا هی بگو برایم از حرفهای شیرین بنویس

که عاشقان، پنهانی به گوش هم زمزمه می کنند و

 دور از آدمها ، زیر باران و سایه درختها  می خندد.

من ، تا همین جا هم که آمده ام در شگفتم عزیز.

نمی دانم آیا می توانستی چشمانم را صادقانه بخوانی ، دستهایم را صادقانه بگیری ؟

شاید به حرفم بخندی ؛

شب آنچنان آرام است و شهر چنان خاموش که گویی امشب، آرام

ترین شب جهان است.

دلم برای ماه تنگ شده است.

حالا اگر رویم را به سمت آسمان برگردانم ،

اگر ماه   نیامده  باشد شاید گریه ام بگیرد، یا شاید بمیرم . کسی چه میداند؟

روزی باران را دوست داشتم و هوای بارانی را با تمام وجود استنشاق می کردم اما

حتی بوی باران حالم را دگر گون می کند

 باور کن دیگر چیزی زیبا نیست حتی طلوع آفتاب زیبا نیست

زیرا طلوع آفتاب به معنای شروعی دیگر است

شروعی برای انتظاری دیگر

دلم می خواهد به خوابی عمیق فرو روم به خوابی که دیگر در آن رنگی از آفتاب نباشد

 رنگی از طلوعی دیگر نباشد نفس ها یم هر لحظه سنگین تر می شوند

حس میکنم دیگر وجو د ندارم

اما باز صدایت را که روزی شادی بخش قلبم بود حس می کنم باز

همه چیز آغاز می شوداین بار تو نیستی

و ایــــن  حقــــــــیقتی ســـــت مـــــــاندنی . . .

 

 

 

 

 


 پاورقی:

نمی دانم چه رازی است که هر گاه عزم سفر می کنی آسمان هم می بارد ...

کاش یک شب دنیا مال من بود ...

 من از تکرار بیزارم

از این لبخند پژمرده

از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده

کاش دنیا فراموشم می کرد

 

 

 

 

 

مي بيني

مي بيني سكوتم را!

مي بيني درماندگي ام را؟!

مي بيني نداشتنت چه بر سر فرياد خاموشم آورده است؟!

مي بيني ديگر رؤياي داشتنت هم نمي تواند تن لرزه هاي شبانه ام را آرام كند؟!

مي بيني هق هق ِ نگاهم چه سرد بر ديواره ي هميشه جاودانه ي نبودنت مشت

مي زند؟!

مي بيني؟!...

ديگر شانه هايم تاب تحمل خستگي هايم را ندارد.

ديگر حتي حسرت باران هم نمي تواند حسرت نداشتن تو را كم كند.

ديگر آنقدر بغضم سنگين شده است كه توان گريستنم نيست.

مي بيني دستهايم سرد تر از هر زماني عكس ِ نداشته ات را مسح مي كند؟!

مي بيني؟!...

هنوز هم گمان مي كنم پائيز است و قرار است تو بيايي...

بهار هم نتوانست براي من پاييز را به پايان برساند...

مي بيني؟!... تقويم من تنها يك فصل دارد!!!

به ديوارها بنگر...

مي بيني ديوار هاي اتاق پر از خط هاي گذر زمان ست؟!

ديگر ديوارها جايي ندارند كه من خط نشان نيامدنت را بر پيكرشان نقش كنم!

مي دانم نازنين خاطري ندارد تا خيالت را از سفر پاك كند،

لااقل به هواي ديوار ها باز گرد!!!

 

 

من که همیشه دیر رسیدم این یه بارم روش ...

حالم واقعا بده

 

 

 

 

 

 

نوشتن بهانه‌اي بود که تو را مي‌سرود.

.

.

.

.

 

 

پاورقی:

ای خدا کاری نکن یادش بره که یه ماهی این پایین منتظره ...

 

 

 

دلم

 

 

 

 

 

انگار در این حوالی


کسی بویی از باران نبرده است

 
و نمی دانم ،


من میان این همه هیچ در ازدحام این همه بیگانگی


تو را چطور ، چگونه گم کرده ام !


نمی دانم....

تو مشق امشب مني …

آنقدر مينويسم ….

كه طلوع كني

 

 

پاورقی:

دلم برای باران تنگ شده .... برای تو هم !!!

اونی که می خواستم (برای دانلود)

 دانلود( اسمشو نمی دونم)

 

 

 

ادامه نوشته

کاش میدانستی

 

 

 



کاش میدانستی، بعد از آن دعوت زیبا

به ملاقات خودت

من چه حالی بودم

خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید

پلک دل باز پرید

من سراسیمه به دل بانگ زدم

آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز

خاطرم را گفتم: زودتر راه بیفت

هر چه باشد، بلد راه تویی

ما یک عمر بدین خانه نشستیم وتو

تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت:

مرحمت کم نشود

گویا با من بنشسته دگر کاری نیست

جای ماندن چون دگر نیست،

از اینجا بروم

مژده دادم به نگاهم، گفتم:

نذر دیدار قبول افتاده است

و تپش های دلم را گفتم:

اندکی آهسته، آبرویم نبری !!!

عقل، شرمنده به آرامی گفت:

راه را گم نکنیم!!

خاطرم خنده به لب گفت: نترس

نگران هیچ مباش

سفر منزل دوست، کار هر روز من است

چشم بر هم بگذار، دل تو را خواهد برد

...

وه چه رویای قشنگی دیدم

خواب، ای موهبت خالق پاک

خواب را دریابم

که تو در خواب، مرا خواهی خواست

که تو در خواب، مرا خواهی خواند

و تو در خواب، به من خواهی گفت:

تو به دیدارمن آ

آه، کاش میدانستی

بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت

من چه حالی دارم

پلک دل باز پرید

خواب را دریابم

من به میهمانی دیدار تو می اندیشم...

 

 

پاورقی:

دلم می خواد بازم بخوابم ... چشمام می سوزه
 

 

راستش دیشب وقتی خوابیم ...( میتونی دانلود کنی )

 

 

دوست جون...

 

 

 

شاید اینبار سلام آغازدوستی نبود


راستی یادت می اید


چه ساده شروع شد به سادگی یک شکلات شاید


یادت می آید ؟؟؟


گفتم "دوست جون "

 
گفتی" جون "


به دلم نشست ٬ چقدر هم!


به دل تو نیز پیشتر نشسته بود


گفتم ٬گفتی ...


وشاید به همین سادگی


من شدم دوست تو ٬ تو شدی دوست من


دو دوست کاملا نو ٬ کاملا متفاوت


اززندگی گفتم  ٬ از زندگی گفتی


                           و زندگی کردیم
        خندیدی ٬ خنداندیم


و زندگی به مرور با لبخند های شیرین من و تو جریان گرفت


سکوت کردم


سکوتم را شکستی


و من با تو از سبزی ها گفتم


و تو با من از تمام رنگ ها 
                                                و من امروز


درست زیر این همه برف که از آسمان


آرام آرام بر من می بارد


خودم را مرور می کنم

 
و حرفهای سبز تورا


صدای تق تق حضورت می اید

 
آدمکت روشن می شود و من سلام می کنم


می نویسم :می بینی دوست جون برف می بارد


تو می گویی :


دستهایت سردند ٬هوا سرد است


آنقدر که افکار ادم هم

 
از پشت پنجره یخ می زنند


و تو می خندی


و من نیز...

 

 

 

 با یه شکلات شروع شد (میتونی دانلود کنی)

 

 

مهربانی ممنوع !!!

 

 

 

 

مهرباني ممنوع !

دست سوزنده مشتاقت را

در نهانخانه جيبت بگذار

تا كه پابند نباشي به كسي دست بدهي

خارهايي هستند كه ز سر پنجه دوست,با سرانگشتانت مي جنگند

دوستي مسخره است

مهرباني ممنوع !

و تو اي دوست ترين

در نهانخانه جيبت بگذار, دست سوزنده مشتاقت را

من و تو

بايد از سلسله بايدها, دستهامان را زنجير كنيم

با زبان دگران لحظه هامان را تفسير كنيم

و نگوئيم كه بازيگر يك قصه معتبريم

كاش ميدانستي

كه نبايد حس كرد,كه نبايد دل بست

در فضايي كه پر از همهمه آدمهاست

من گرفتارترين تنهايم, تو گرفتارترين

دل ما بسته وابستگي است

قصه ماندن ما, طرح يك خستگي است

 

 

 

پاورقی:

گناه ما دلبستن ِ ٬ جدایی سر نوشت تو ٬ تنهایی تقدیر من ِ

 

 

امید رهایی ...

 

 

 

 

دوستت دارم

و دوستت دارم هایی که نثارت کردم

به آسمان رفتندو برف شدند و باریدند و روزگارت راسپید کردند.

اما روزگار مرا برفها دشمن شدند و روزگارم را سیاه کردند.


به امید رهایی از این روزهای خاکستری گیج می خورم

در احتضار لحظه های بی تفسیر٬ نمی دانم با این همه نامه نانوشته چه کنم ...؟

گاهی اغراق شاعرانه جای کلمات عاشقانه ام را می گیرد

از پس گریه ها صدایت کردم ٬

از پس آینه و اشک و تا همیشه نگات کردم٬اما دلم بی رنگ بی رنگ است .

...

و شاید تو عمدا نشانی را بد خط نوشتی که من دیشب در حوالی یک انار گم شدم.

از همان دیشب تا حالا هم این بغض در قلمرو تردید بین آمدن و نیامدن گیر کرده.

و هوا هم دیگر به کام ما نمی گردد.

پس برو به فلک بگو:

اگر به کام نگشتی ٬ روزگار ما نگذشت؟

که من روز را دوست دارم و لی از روزگار می ترسم.

و شب را دوست دارم چون مرا به یاد روزگارم می اندازد٬

 که از دوست داشتن تو سیاه شد

                                   و تو نمی دانی چقدر دوستت دارم .

                                کجا بودیم؟!؟! آنجا که نگاهم با نگاهت دوخته شده بود...!!!

 

 

 

 

 

پاورقی:

بعد از گرفتن دست هایت

تمام دنیا را لمس می کنم!

تا شاید عشق،

به همه سرایت کند!!!

می تونی دانلود کنی  

( یادش بخیر یه زمانی گفتم این آهنگم برا عاشقا میزارم !خوش گذشت بهترین شب زندگیم بود )

 


دفتر تنهایی هایم

 

 

 

 

باز به دفتر تنهایی هایم نگاهی تازه می اندازم ...

 و من تنها حرفهای نگفته ای را مرور می کنم که شاید روزی بخوانی و شاید هم....

 اما هر چه هست قلبم را به انتهای حسرت می برد...

مهربانم بدون تو شبها غم را به آغوش می کشم...

و به یاد تو خواب قاصدک را زیر و رو می کنم

و تنها به عمق جاده ی ماه سفر می کنم .

 بهترینم حضور تو در همه ی لحظه های من اگر چه محسوس نیست

اما همیشه آرامش قلبت را در بند بند وجودم احساس می کنم

 و تنها یاد نگاه توست که

 خورشید آرزوهایم را بر فراز آسمان عشق به درخشندگی گوهرهای ناب محبت می تاباند ...

 چشمهای تو وسعت آسمان حضور را به زندگی من می بخشد ...

نمی خواهم به افسانه ی بی تو بودن فکر کنم...

 قصه ی عشق من و تو افسانه نیست که با حقیقت فاصله داشته باشد ...

ماجرای ما داستانی واقعی و شیرین است که پایانی ندارد...

 مگر با مرگ....

 ای کاش بودی و اشکهای غلتیده روی گونه هایم را با دستان گرم مهربانت پاک می کردی

 شاید این بهانه ای بود برای احساس ناب نوازش دستانت بر روی چهره ی خسته و تنهایم....

حرفهای نگفته ای که شاید همیشه نا گفته بماند بر قفس تنگ سینه ام

سخت بیتابی می کند و

تنها آغوش گرم عشقت درب این قفس شکسته را باز می کند

 و مرغ اسیر عشق را در آسمان زندگی من و تو با سرافرازی به پرواز در می آورد ...

 و آن گاه .... من زندگی تازه ام را با تو جشن می گیرم....

زندگی با تو در کنار تو .... با کمال زیبای ...عشق ... آرامش... با تو تنها با تو...

 

 

پاورقی:

تا نداره ....

 حتی وقتی می دانم نمی آیی!

پشت همان میز دو نفره

می نشینم و به در خیره می شوم.

انتظار تو را کشیدن هم زیباست!

باور کن!!!

 

 

 

 

 

 

باز دلم هواي تو کرده .

 مي داني ، گذشته ها خيال عشقت گاه به گاه مي آمد و

دنياي پر تلاطم درونم را آشفته تر مي کرد

 ولي اين روزها ديگر سايه به سايه ، قدم به قدم با من است .

اين روزها که مي گذرد احساس مي کنم بيشتر از هميشه به تو نزديک هستم .

اين روزها بيشتر دلم بهانه ات را مي گيرد

و من هيچ راهي براي آرام کردنش سراغ ندارم .

اين روزها مدام هوا ابري است ، مثل هواي دل من .

 دلم برايت تنگ شده ...

 حس عجيبي به من مي گويد که تا رسيدن به تو راهي نمانده .

ديگر وقت آن رسيده که به اين انتظار تلخ پايان دهم .

نمي داني براي اولين روز ديدارمان چه خيالها که ندارم ؟!

تمام اقاقيها را به پيشوازت خواهم آورد .

سفره دلم را زير پاهايت پهن مي کنم تا پا روي آن بگذاري و

 حصار تنهايي مرا بشکني ...

نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بزاره ؟

نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بزاره؟

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو

ببره از اینجا و اونور ابرا بزاره

من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم

اگه زندگی برام چشم تماشا بزاره

بی تو دنیا نمی ارزه

تو با من باش و بزار همه دنیا منو همیشه تنها بزاره

 

 

 

 

پاورقی:

من همین الان به بودنت نیاز دارم

تا همه حرفامو که تو گلوم جمع شده بهت بزنم

و تو با همه پر حرفیام آروم و مهربون نگاهم بکنی

و بگی دوستم داری و با بوسه لبهامو ببندی

من همین الان به بودنت نیاز دارم ...

 

من می ترسم ...